جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

نکته ها در گفته ها


* آنچه جذاب است سهل نیست، دشوار هم نیست، بلکه دشواری ، رسیدن به سهولت است
.

* وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما.

* سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی است که انسان را از بین می برد.

* اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید.

* ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند.

* افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.

* پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر.

* کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم.

* کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.

* انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند.

* همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

* تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است.

* دشوارترین قدم، همان قدم اول است.

* عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.

* آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.

* وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.

* در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش.

* امروز، اولین روز از بقیه عمر شماست.

* برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.

* امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم.

* بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید.

* آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند.

* آنکه می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.

* هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود.

* اگر هر روز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید.

* کسانی که نمی توانند فرصت کافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می کنند.

* صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند و آن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست.

* وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند.

* کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.

* کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند.

* بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.

* هر گاه مشکلی را مطرح می کنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد کنید.

* کیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه کارها در همان بار اول.

* آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید.

* اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید.

* خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن.

* خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید.

* اینجا، کار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد.

* خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.

* تنها راهی که به شکست می‌انجامد، تلاش نکردن است.

* درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش.

* از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.

* انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند که خیال می‌کند دیگران را فریب داده است.

* کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند.

*هر که با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.

* کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است.

* اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.

* اینکه ما گمان می‌کنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم.

...


 

من آموخته ام :

 

که هر روز عزیزانم را با عاشقانه ترین کلمات بدرقه کنم چرا که آن روز شاید اخرین فرصت دیدار ما باشد.

که پول پست ترین وسیله برای برتری است.

که هر زمان که با دلی گشاده به سوی چیزی می شتابم غالباٌ در انجامش به پیروزی میرسم.

هر اتفاقی جاری شود حتی اگر امروز روز تلخی باشد، زندگی جریان خواهد داشت و فردایی بهتر را به ارمغان خواهد آورد.

که حق دارم عصبانی و خشمگین باشم، ولی حق ندارم خشن و بی رحم باشم .

که مشاجره دو انسان نمی تواند دلیلی بر بی علاقگی شان باشد، همانطور که سکوتشان نمی تواند دلیلی بر دوستی و تفاهم باشد.

سخت و آسان

به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ، ولی به سختی میشه در قلب او جایی پیدا کرد.
به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ، ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد.
به راحتی میشه بدون فکر  حرف زد ، ولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد.
به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ، ولی به سختی میشه این رنجش را جبران کنیم.
به راحتی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد ، ولی به سختی میشه کسی را بخشید .
به راحتی میشه قانون را تصویب کرد ، ولی به سختی میشه به آنها عمل کرد.
به راحتی میشه به رویاها فکر کرد ، ولی به سختی میشه برای بدست آوردن یک رویا جنگید.
به راحتی میشه هر روز از زندگی لذت برد ، ولی به سختی میشه به زندگی ارزش واقعی داد.
به راحتی میشه به کسی قول داد ، ولی به سختی میشه به آن قول عمل کرد.
به راحتی میشه دوست داشتن را بر زبان آورد ، ولی به سختی میشه آنرا نشان داد .
به راحتی میشه اشتباه کرد ، ولی به سختی میشه از آن اشتباه درس گرفت.
به راحتی میشه گرفت ، وی به سختی میشه بخشش کرد.
به راحتی میشه دوستی را با حرف حفظ کرد ، ولی به سختی میشه به آن معنا بخشید.

و در آخر:
به راحتی میشه این متن را خو
اند
 ولی به سختی میشه به آن عمل کرد

گذر ایام!


 

سال 1230

مرد: دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمی شم. اصلا نکشمت خودم کشته می شم...
زن: آقا حالا یه غلطی کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده...
مرد: بلند خندیده؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. نخیر نمی شه باید بکشمش...

-- بالاخره با صحبت های زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه.

سال 1280
مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که کشتمت دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی. تو غلط کردی. تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا چی؟؟؟...
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها! شکر خورد. دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده...
مرد( با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیا خودتو تسلیم کن ، بدونه درد می کشمت...

-- بالاخره با صحبت های زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه

سال1330
مرد: چی؟ دانشسرا (همون دانشگاه خودمون)؟ حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ کنی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سفره می کنم...
زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وقت سکته می کنین آ...
مرد: چی می گی زن؟؟ من اگه اینو امشب نکشم دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بگیرم. یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی...

-- بالاخره با صحبت های زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه

سال1380
مرد: کجا؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مث جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من... تو رو... می کشم...
زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).
مرد: من... اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه... نه... نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره...

سال1400
دختر: چی؟ چی گفتی مرتیکه ی ....؟ دارم بهت می گم آ... ماشین بی ماشین. همین که گفتم. من با بابک قرار دارم ماشینم می خوام. می خوای بری بیرون پیاده برو...
زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه...

-- بالاخره با صحبت های زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو می بخشه

ترازو


مردی بسیار ثروتمند که از نزدیکان امپراتور بود و در سرزمین مجاور ثروت کلانی داشت، از محبت و عشقی که رعایا و نزدیکانش نسبت به شیوانا داشتند به شدت آزرده بود.

به همین دلیل روزی با خشم نزد شیوانا آمد و با لحن توهین آمیزی خطاب به شیوانا گفت :‌

آهای پیر معرفت ! من با خودم یکی از رعیت هایم را آورده ام و مقابل تو به او شلاقی می زنم. به من نشان بده تو چگونه آن را تلافی می کنی.

شیوانا سر بلند کرد و نیم نگاهی به رعیت انداخت و سنگی از زمین برداشت و آن را در یک کفه ترازو مقابل خود گذاشت. کفه ترازو پایین رفت و کفه دیگر بالا آمد.

مرد ثروتمند شلاقی محکم بر پای راست رعیت وارد ساخت. فریاد رعیت شلاق خورده به آسمان رفت. هیچکس جرات اعتراض به فامیل امپراتور را نداشت و همه ساکت ماندند. مرد گفت : پس قبول داری که همه درس های تو بیهوده و بی ارزش است !

هنوز سخنان مرد به پایان نرسیده بود که فریادی از بین همراهان مرد ثروتمند برخاست.

پسر مرد ثروتمند همان لحظه به خاطر رم کردن اسب از بالا روی زمین سقوط کرده بود و پای راستش شکسته بود.

مرد ثروتمند سراسیمه به سوی پسرش رفت و او را درآغوش کشید و از همراهان خواست تا سریعا به سراغ طبیب بروند.

در این فاصله مرد ثروتمند به سوی شیوانا نیم نگاهی انداخت و با کمال حیرت دید که رعیت شلاق خورده لنگ لنگان خورش را به ترازوی شیوانا رساند و سنگی از روی زمین برداشت و در کفه دیگر ترازو انداخت ....

دیگر آن مرد ثروتمند هرگز به مدرسه شیوانا قدم نگذاشت .....

چرا

چرا دکمه های کنترل تلویزیون را محکم تر فشار می دهیم درحالیکه می دانیم باتری آن خالی شده است ؟!!!

 

چرا اگر به کسی بگویید 400میلیارد ستاره در آسمان وجود دارد او باور میکند ولی وقتی بگویید که رنگ دیوار خشک شده حتما آن را چک می کند؟!!!

 

چرا وقتی کسی می خواهد یک ماده کشنده تزریق کند از سرنگ استریل استفاده می کند؟!!!

 

چرا تارزان ریش نداشت؟

 

اگر سرعت نور معلوم شده سرعت تاریکی چقدر است ؟!!!

 

اگر دمای هوای امروز صفر درجه باشد و فردا هوا دو برابر سردتر از امروز باشد، دمای هوای فردا چند درجه است؟!!!

 

اگر انسان از میمون بوجود آمده است پس چرا هنوز میمون وجود دارد و آنها هنوز آدم نشده اند ؟!!!

 

آیا افراد متاهل بیشتر از مجردها عمر می کنند یا فقط عمرشان طولانی تر بنظر می رسد؟!!!

 

آیا میتوانید زیر آب گریه کنید؟!!!

زندگــــــی!

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم .

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود .

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند .

در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن .

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد .

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است .

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد ، اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید .

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد .

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است .

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود .

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست .