جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

سیاه و سفید

این شعر توسط یک بچه آفریقایی که کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بوده سروده شده :

 
وقتی به دنیا میام، سیاهم

وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم

وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم

وقتی می میرم، هنوزم سیاهم ...


و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای

وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی

وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی

وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای...

و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

پیرمرد و جوانمرد

مرد جوون : ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده ؟

پیرمرد : معلومه که نه !

جوون : ولی چرا ؟ ! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی ؟ !

پیرمرد : ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم !

جوون : میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه ؟ !

پیرمرد : ببین ... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی !

جوون : کاملا" امکانش هست !

پیرمرد : ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی !

جوون : کاملا" امکان داره !

پیرمرد : یه روز ممکنه تو بیای به خونه ی من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی که یه سر به من بزنی! بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم ! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونه ی من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده ؟ !

جوون : ممکنه !

پیرمرد : بعد من بهت میگم که این چایی رو دخترم درست کرده ! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو می پسندی !

جوون : لبخند میزنه !

پیرمرد : بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی ! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید !

جوون : لبخند میزنه !

پیرمرد : بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه ! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می کنی !

جوون : لبخند میزنه !

پیرمرد : بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین !

جوون در حال لبخند : اوه بله !

پیرمرد با عصبانیت : مردک ابله ! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم ! ! !

پروین

کتاب ضمیمه امروز روزنامه همشهری مربوط به پروین اعتصامی است . دو تا از شعرهای او را بسیار دوست دارم ، یکی مست و هوشیار و دیگری شعری که او برای سنگ قبر خودش گفته .

 

 مست و هوشیار

 

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

 

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

 

گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی

 

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

 

گفت می باید ترا تا خانه قاضی برم

 

گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

 

گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم

 

گفت والی از کجا در خانه خمار نیست

 

گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب

 

گفت مسجد خوابگاه مردم بد کار نیست

 

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

 

گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

 

گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم

 

گفت پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست

 

گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

 

گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

 

گفت می بسیارخوردی زان چنین بی خود شدی

 

گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

 

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را

 

گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

 

 

نوشته سنگ قبر پروین

 

اینکه خاک سیهش بالین است

گرچه جز تلخی از ایام ندید

صاحب آنهمه گفتار امروز

دوستان به که ز وی یاد کنید

خاک در دیده بسی جان فرساست

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که باشی و ز هرجا برسی

آدمی هرچه توانگر باشد

اندر آنجا که قضا حمله کند

زادن و کشتن و پنهان کردن

خرم آن کس که در این محنت گاه

 

اختر چرخ ادب پروین است

هرچه خواهی سخنش شیرین است

سائل فاتحه و یاسین است

دل بی دوست دلی غمگین است

سنگ برسینه، بسی سنگین است

هرکه را چشم حقیقت بین است

آخرین منزل هستی این است

چو بدین نقطه رسد مسکین است

چاره تسلیم و ادب تمکین است

دهر را رسم و ره دیرین است

خاطری را سبب تسکین است.

 

؟!!

یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!

  

نتیجه اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!

سوالات ابلهانه !!!!

ابلهانه ترین سوالات کاربران کامپیوتر در انگلیس

شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از احمقانه ترین سوالاتی را که کاربران کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آنها پرسیده اند منتشر کرد.

برخی از این سوالات آنقدر خنده دار است که حتی خود سوال کنندگان پس از فهمیدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف کرده اند.

 

لیست سوالات به شرح زیر است:

* کاربر: کامپیوتر می گوید هر کلیدی را (ANY KEYS) فشار دهید اما من نمی توانم دکمه ANY را روی کیبوردم پیدا کنم.

* کاربر: من با یک نفر در اینترنت آشنا شدم می توانید شماره تلفن او را برای من پیدا کنید.

* کاربر: اینترنت من کار نمی کند؟

مشاور: مودم را وصل کرده اید ، همه سیم های کامپیوتر را چک کرده اید؟

کاربر: نه الان فقط مانیتور جلوی من است هنوز کامپیوتر و مودم را از جعبه در نیاورده ام!

* کاربر: پسر 14 ساله من برای کامپیوتر رمز گذاشته و حالا من نمی توانم وارد آن شوم.

مشاور: رمز آن را فراموش کرده؟

کاربر: نه آن را به من نمی گوید چون با من لج کرده

* مشاور: لطفا روی MY COMPUTER (کامپیوتر من) کلیک کنید.

کاربر: من فقط کامپیوتر خودم را دارم کامپیوتر شما پیش من نیست.

* کاربر: ماوس پد من سیم ندارد!

مشاور: من فکر کنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نیست سیمی داشته باشد.

کاربر: پس چگونه می تواند ماوس را پیدا کند؟ یعنی بصورت بی سیم کار می کند؟

 

 در یک مورد دیگر نیز مرکز مشاوره مایکروسافت در انگلیس لیستی از سوال های ابلهانه مشتریانش را اینگونه منتشر کرده است.

مرکز مشاوره : چه نوع کامپیوتری دارید؟

مشتری : یک کامپیوتر سفید...

مشتری : سلام، من «سلین» هستم. نمی تونم دیسکتم رو دربیارم

مرکز : سعی کردین دکمه رو فشار بدین؟

مشتری : آره، ولی اون واقعاً گیر کرده

مرکز : این خوب نیست، من یک یادداشت آماده می کنم...

مشتری : نه... صبر کن... من هنوز نذاشتمش تو درایو... هنوز روی میزمه.. ببخشید...

مرکز : روی آیکن MY COMPUTER در سمت چپ صفحه کلیک کن.

مشتری : سمت چپ شما یا سمت چپ من؟

مرکز : روز خوش، چه کمکی از من برمیاد؟

مشتری : سلام...من نمی تونم پرینت کنم.

مرکز : میشه لطفاً روی START کلیک کنید و...

مشتری : گوش کن رفیق؛ برای من اصطلاحات فنی نیار! من بیل گیتس نیستم، لعنتی!

مشتری : سلام، عصرتون بخیر، من مارتا هستم، نمی تونم پرینت بگیرم. هر دفعه سعی می کنم میگه : «نمی تونم پرینتر رو پیدا کنم» من حتی پرینتر رو بلند کردم و جلوی مانیتور گذاشتم ، اما کامپیوتر هنوز میگه نمی تونه پیداش کنه...

مشتری : من توی پرینت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...

مرکز : آیا شما پرینتر رنگی دارید؟

مشتری : نه.

مرکز : الآن روی مانیتورتون چیه خانوم؟

مشتری : یه خرس TEDDY که دوستم از سوپرمارکت برام خریده.

مرکز : و الآن F8 رو بزنین.

مشتری : کار نمی کنه.

مرکز : دقیقاً چه کار کردین؟

مشتری : من کلید F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتید، ولی هیچ اتفاقی نمی افته...

مشتری : کیبورد من دیگه کار نمی کنه.

مرکز : مطمئنید که به کامپیوترتون وصله؟

مشتری : نه، من نمی تونم پشت کامپیوتر برم.

مرکز : کیبوردتون رو بردارید و 10 قدم به عقب برید.

مشتری : باشه.

مرکز : کیبورد با شما اومد؟

مشتری : بله

مرکز : این یعنی کیبورد وصل نیست. کیبورد دیگه ای اونجا نیست؟

مشتری : چرا، یکی دیگه اینجا هست. اوه... اون یکی کار می کنه!

مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک A مثل APPLE، و حرف بزرگ V مثل VICTOR، و عدد 7 هست.

مشتری : اون 7 هم با حروف بزرگه؟

یک مشتری نمی تونه به اینترنت وصل بشه...

مرکز : شما مطمئنید رمز درست رو به کار بردید؟

مشتری : بله مطمئنم. من دیدم همکارم این کار رو کرد.

مرکز : میشه به من بگید رمز عبور چی بود؟

مشتری : پنج تا ستاره (*****).

مرکز : چه برنامه آنتی ویروسی استفاده می کنید؟

مشتری : NETSCAPE

مرکز : اون برنامه آنتی ویروس نیست.

مشتری : اوه، ببخشید... INTERNET EXPLORER

مشتری : من یک مشکل بزرگ دارم. یکی از دوستام یک SCREENSAVER روی کامپیوترم گذاشته، ولی هربار که ماوس رو حرکت میدم، غیب میشه!

مرکز : مرکز خدمات شرکت مایکروسافت، می تونم کمکتون کنم؟

مشتری : عصرتون بخیر! من بیش از 4 ساعت برای شما صبر کردم.

میشه لطفاً بگید چقدر طول میکشه قبل از اینکه بتونین کمکم کنید؟

مرکز : آآه..؟ ببخشید، من متوجه مشکلتون نشدم؟

مشتری : من داشتم توی WORD کار می کردم و دکمه HELP رو کلیک کردم بیش از 4 ساعت قبل. میشه بگید کی بالاخره کمکم می کنید؟

مرکز : چه کمکی از من برمیاد؟ مشتری : من دارم اولین ایمیلم رو می نویسم.

مرکز : خوب، و چه مشکلی وجود داره؟

مشتری : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوری دورش دایره بذارم؟ (@)

 

آتش امید

تنها بازمانده‌ یک  کشتی شکسته به جزیره ای کوچک و خالی از سکنه افتاد.

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه هر روز افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند اما کسی نمی آمد.

سر انجام هنگامیکه از رسیدن هر یاری رسانی نا امید شد ، از تخته پاره های باقیمانده از کشتی برای خود کلبه ای ساخت.

 اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود ، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان می رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد. فریاد زد: "خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"

صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.

کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته از نجات دهندگانش پرسید:

"شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟"

آنها جواب دادند:

" ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم."

 

وقتی اوضاع خراب می شود نا امید شدن آسان است.

ولی نباید دلمان را ببازیم ' چون حتی در میان درد و رنج ' دست خدا در کار و زندگی مان است.