جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

بز!!!!

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آنها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و اینکه چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعاً می خواهی به آنها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد.

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آنها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استراحت آنها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.

خوش شانس!!!

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. مرد
نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما
به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش
صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج
می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد!!!

دادگاه های آمریکائی!!!!

AMERICAN COURTS

گفتگوهای زیر از کتابی به نام Disorder in the American Courts  نقل شده‌اند و متن انگلیسی‌شان را این‌جا می‌توانید بخوانید. این‌ها نمونه‌هایی از محاوره‌هایی است که واقعاً در دادگاه‌های آمریکا رخ داده و بعد توسط گزارش‌گران نقل شده‌اند

وکیل مدافع: آیا شما فعالیت ج ن س ی دارید؟

شاهد: نه، من فقط آن‌جا دراز می‌کشم.

وکیل مدافع: این داروی myasthenia gravis، آیا اصلاً اثری بر حافظهٔ شما دارد؟

شاهد: بله.

وکیل مدافع: و به چه اَشکالی بر حافظه‌تان اثر می‌گذارد؟

شاهد: (چیزها را) فراموش می‌کنم.

وکیل مدافع: فراموش می‌کنید؟ می‌توانید نمونه‌ای از چیزی را که فراموش کرده‌اید برای ما بگویید؟

وکیل مدافع: خوب دکتر، آیا این صحت ندارد که وقتی شخصی در خواب می‌میرد، تا صبح روز بعد متوجّه این مسأله نمی شود؟

شاهد: شما واقعاً در امتحان وکالت قبول شده‌اید؟

وکیل مدافع: جوان‌ترین فرزند، همان که بیست و یک ساله است، او چند سال دارد؟

شاهد: بیست. مثل آی-کیوی تو.

وکیل مدافع: پس روز لقاح جنین هشتم آگوست بود؟

شاهد: بله.

وکیل مدافع: و آن موقع شما داشتید چه کار می‌کردید؟

شاهد: دراز کشیده بودم.

وکیل مدافع: او سه فرزند داشت، درست است؟

شاهد: بله.

وکیل مدافع: چند تای آن‌ها پسر بودند؟

شاهد: هیچی.

وکیل مدافع: چندتای آنها دختر بودند؟

شاهد: عالی‌جناب، فکر کنم یک وکیل مدافع دیگر لازم دارم. می‌توانم یک وکیل دیگر بگیرم؟

وکیل مدافع: ازدواج اوّل شما چگونه خاتمه پیدا کرد؟

شاهد: با مرگ.

وکیل مدافع: و با مرگ چه کسی؟

شاهد: حدس بزن.

وکیل مدافع: می‌توانید آن شخص را توصیف کنید؟

شاهد: قدش متوسط بود و ریش داشت.

وکیل مدافع: مرد بود یا زن؟

شاهد: اگر آن موقع سیرکی در شهر نبوده، به نظرم مرد بوده.

وکیل مدافع: دکتر، چند تا از کالبدشکافی‌های‌تان را بر روی آدم‌های مرده انجام داده‌اید؟

شاهد: همه‌شان را. با زنده‌ها زیادی باید کلنجار رفت.

وکیل مدافع: تمام پاسخ‌های شما باید شفاهی باشد،خوب؟ شما به کدام مدرسه رفته‌اید؟

شاهد: شفاهی.

وکیل مدافع: آیا زمانی را که به بررسی جسد پرداختید به یاد دارید؟

شاهد: کالبدشکافی حدود ساعت ۸:۳۰ شب آغاز شد.

وکیل مدافع: و آقای دنتون در آن موقع مرده‌بود؟

شاهد: اگر هم نه، وقتی کارم را تمام کردم حتماً مرده بود.

وکیل مدافع: شما صلاحیت دادن نمونهٔ ادرار را دارید؟

شاهد: شما صلاحیت پرسیدن این سؤال را دارید؟

و آخرین نمونه:

وکیل مدافع: دکتر، پیش از انجام دادن کالبدشکافی، آیا وجود علائم حیاتی را چک کردید؟

شاهد: نه.

وکیل مدافع: آیا فشار خون را چک کردید؟

شاهد: نه.

وکیل مدافع: چک کردید که آیا تنفس دارد یا نه؟

شاهد: نه.

وکیل مدافع: پس، ممکن است که وقتی کالبدشکافی را شروع کردید مصدوم زنده بوده‌باشد؟

شاهد: نه.

وکیل مدافع: چه طور می‌توانید این قدر مطمئن باشید دکتر؟

شاهد: چون مغزش در یک شیشه روی میزم بود.

وکیل مدافع: متوجهم، با این حال آیا ممکن است که مصدوم هنوز زنده بوده باشد؟

شاهد: بله، شاید هنوز زنده بوده و کار حقوقی می‌کرده.

کما !!!!

چشم‌هایتان را باز می‌کنید.متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید.پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید.خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید.چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند.به او می‌گویید،گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید.

ببخشید! من موبایلم شارژ نداره.می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید؟

متاسفم.شارژر این مدل گوشی رو نداریم.

یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره؟

از 10سال پیش، دیگه تولید نمی‌شه.شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه.

10سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم.

شما گوشی‌تون رو  یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید.

کما؟!

باورتان نمی‌شود که در اسفند1387 به کما رفته‌اید و تیرماه 1412 به هوش آمده‌اید.مطمئن هستیم که نه می‌توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه‌ای برایتان باقی مانده است.چون قسط آن را هر ماه می‌پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است.

از پرستار خواهش می‌کنید تا زودتر مرخص‌تان کند.

از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین.

چی شده؟ چرا؟ من که سالمم!

شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن.

چه اتفاقی افتاده؟

چیزی نشده! ولی بیرون از اینجا، هیچکس منتظرتون نیست.

چشم‌هایتان را می‌بندید.نمی‌توانید تصور کنید که همه را از دست داده‌اید.حتی خودتان هم پیر شده‌اید.اما جرأت نمی‌کنید خودتان را در آینه ببینید.

خیلی پیر شدم؟

مهم اینه که سالمی.مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپی رو انجام بدی.

از پرستار می‌خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید.

اون بیرون چه تغییرایی کرده؟

منظورت چه چیزاییه؟

هنوز توی خیابونا ترافیک هست؟

نه دیگه.از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن.

طرح جدید چیه؟

اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه.

میدون آزادی هنوز هست؟

هست، ولی روش روکش کشیدن.

روکش چیه؟

نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند.

برج میلاد هنوز هست؟

نه! کج شد، افتاد!

چرا؟  اون رو که محکم ساخته بودن.

محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس مقاومت کنه.

چی؟! هواپیما خورد بهش؟

اوهوم!چطور این اتفاق افتاد؟

هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج.

این‌که هواپیمای خوبی بود.مگه می‌شه این‌جوری بشه؟

هواپیماش چینی بود.فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد.

چند نفر کشته شدن؟

کشته نداد.

مگه می‌شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود؟

نه! رستوران 4سال پیش تعطیل شد..

چرا؟

آشپزخونه‌اش بهداشتی نبود.

چی می‌گی؟!...مگه می‌شه آخه؟

این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات‌داگ.

الان وضعیت تورم چه‌جوریه؟

خودت چی حدس می‌زنی؟

حتما الان بستنی قیفی، 14هزار تومنه.

نه دیگه خیلی اغراق کردی.12هزار تومنه.

پراید چنده؟

پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی؟

این دیگه چیه؟

بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن.

همین جدیده،چنده؟

70 میلیون تومن.

پس ماکسیما چنده؟

اگه سالمش گیرت بیاد، حدود 2 یا 2 و نیم.

یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست؟ آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده؟تونل توحید چطور؟

تا قبل از این‌که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن.

شهردار بازنشسته شد؟

آره.

ولی تونل که قرار بود قبل از سال1390 افتتاح بشه.

قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرحها خوابید.

چندتا خط مترو اضافه شده؟

هیچی! شهردار که رفت، همه‌جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییرکاربری دادن.

یعنی چی؟

از تونل‌هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن.

اتوبوس‌های بی.آر.تی هنوز هست؟

نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن.از همونایی که شرلوک هلمز سوار می‌شد.

توی نقش‌جهان اصفهان دیده بودم از اونا.

نقش‌جهان رو هم خراب کردن.

کی خراب کرد؟

یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه.

خلیج‌فارس چطور؟

اون هم الان فقط توی نقشه‌های خودمون، فارسه.توی نقشه گوگل هم نوشته خلیج صورتی.

خلیج صورتی چیه؟

بعضی‌ها به نشنال‌جئوگرافیک پول می‌دادن تا بنویسه خلیج عربی، ایران هم فشار میاورد و مدرک رو می‌کرد.آخرش گوگل لج کرد، اسمش رو گذاشت خلیج صورتی...

ایران اعتراضی نکرد؟

چرا! گوگل رو فیلتر کردن.

ممنونم.باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم.

یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا!

چیو؟

اینکه همه این چیزها رو خالی بستم.

یعنی چی؟

با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی.اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی.حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم.حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود.چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی‌ات!

شما جنایتکارید! من الان می‌رم با رییس بیمارستان صحبت می‌کنم.

این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود.

ازش شکایت می‌کنم!

نمی‌تونی.

چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته .

زمستان سرد!!!!

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسند: آیا زمستان سختی در پیش است؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشته، جواب میده: بروید هیزم تهیه کنید.
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟
پاسخ: اینطور به نظر میاد!
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند.

و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟
پاسخ: صد در صد
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: از کجا می دونید؟
پاسخ: چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن.!!!

Always look for simple solutions

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد:  

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده که  آن قوطی خالی است  .

بلافاصله  با تاکید و پیگیری های مدیریت ارشد کارخانه  این مشکل  بررسی و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:

پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس.

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاه ها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.     

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرج تر حل کرد:  

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد !!!!!

Always look for simple solutions