این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی
طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من
نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن
نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن
نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن
نیست.
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
دکتر خسرو فرشید ورد
می گویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای و تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه عرق فروشی یک ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست در این روز عرق بفروشم.
شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آن وقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است.
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانهای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانهای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانهای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانهای!
ابوسعید ابوالخیر
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود.
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمیدانند.
چهل مورد از کم هزینه ترین لذتهای دنیا
1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
5 - گاهی هدیههایی که گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
6 - بیشتر بخندیم.
7 - در داخل آسانسور و راه پله و... با آدمها صحبت کنیم.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
11- زیر دوش آواز بخوانیم.
12- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامهریزی کنیم!
16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
17- برای کارهایمان برنامهریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
18- مجموعهای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمعآوری کنیم.
19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهیها باشد چه بهتر.
21- گاهی از درخت بالا برویم.
22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
25- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم
26- در جلوی آینه بایستیم و خودمان را تماشا کنیم.
27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
29- وقتی از خواب بیدار میشویم، زنده بودن را حس کنیم.
30- زیر باران راه برویم.
31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.