جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

نسل گرفتار !!!!!!

ما: بچه های کارتون های سیاه و سفید

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش
A.B.C.D
زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را
جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند

نظرات 5 + ارسال نظر
حمید دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 18:27

دوست من بعد از چند مدت که هیچی ننوشتی حالا نقطه گذاشتی!
دلم برای مطالب قشنگت تنگ شده

محمود دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 13:45

خیلی زیبا بود . ممنونم .

شروین جمعه 16 دی 1390 ساعت 22:27

خوشم نیومد

بابک دوشنبه 19 دی 1390 ساعت 08:19

سلام وقت بخیر منو بردی به یه دهه فراموش شده از زندگیم و چه زیبا خاطرات رو ورق زدی
بسیار خوشحالم که کارات توی هیچ قالب خاصی قرار نمیگیره و تنوع داره به وبت افتخار میکنم و شاید لازمه اینو بدونی که از آلزایمر تا الان شاید 40 یا 50 بار اومدم اینجا و منتظرت شدم خوشحالم که واسه کارات کیفیت حرف اولو میزنه توی زندگی آرزوی شادی دارم واست
بای تا های

مخلصیم بابک خان

تراکتور سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 14:12

اره واقعا
ای خدااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد