جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

زندگی!!!!

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،

سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،

بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،

سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، 

سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم،

اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم
 
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.

قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.

 برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم

سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد

و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم

انوشیروان عادل !!!!!

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود . چه باید کرد؟

انوشیروان گفت " بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همهء ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید " .

کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب رود دجله در عراق دیدن کرده اند حتماً دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است . این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه دیوار به دیوار پادشاه ماند .

از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده است تا نشانه روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد.

دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانه عدالت انوشیروان باشد.

پدر!!!!

پدر هم رفت


عامل بد شانسی!!!!!


شوهر یک زن چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود.

بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد.

امّا در تمام این مدّت، همسرش هر روز در کنار بسترش بود.

یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از زنش خواست که نزدیک‌تر بیاید.

خانم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.

شوهر که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:

«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى.

وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.

وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى.

وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى.

الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى.

و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟

زن در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟

شوهر گفت:

«فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»