جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

رضاشاه !!!!

روزی رضاشاه با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد رد می شود و می بیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند.

رضا شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده..؟؟

در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور مادرزاد را شفا داده است.

رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم.

چند دقیقه پس از آن، آخوند را به همراه یکی دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود نزد رضاشاه می برند.

رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و می گه: تو واقعن کور بودی…؟؟

یارو می گه: بله اعلاحضرت..

رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخونده بینایی خود را بدست آوردی..؟

یارو می گه : بله اعلاحضرت.

رضاشاه می گه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی…؟

یارو می گه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست.

بلافاصله رضاشاه شلاق رو به دست می گیره و میفته به جون اون شفایافته و آخوند و سیاه و کبودشون می کنه و می گه قرسماق کثافت بی همه چیز… تو که همین امروز بینایی به دست آوردی… بگو ببینم فرق "سبز" و "قرمز" رو از کجا فهمیدی…؟؟؟؟

زندان بدون دیوار!!!


بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.

اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.

دلیل این رویداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

 

«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده می شد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.

 

هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.

 

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».

 

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.

با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می شد و خود را انسانی پست می یافتند.

با تعریف خیانت ها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین می رفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده می شود.

 

این روزها همه فقط خبرهای بد می شنوند شما چطور؟

این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس نیست شما چطور؟

این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند شما چطور؟

این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند.

 

....... شما چطور ......

نوروز مبارک!!!

صد سال به از این سالها