ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
روزی لویی شانزدهم در محوطه کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید.
از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟
سرباز
دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید: این سرباز چرا این جاست؟
افسر گفت: قربان افسر قبلی نقشه قرارگرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم
به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدا زد و گفت من علت را میدانم، زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را تازه رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود!
از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
سلام . این چیه ؟!
سلام خب بگو دیگه اون چیه؟؟/
ما برده عادات خود هستیم و واقعا گاهی بهتره یک نگاه به رفتارهای بی معنی ولی کاملا عادی خودمون بکنیم و ببینیم فلسفه وجودی اون عمل که همیشه ملکه ذهنمون شده چیه؟
یک نگاه به جامعه بندازیم...