جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

The Nicholas Effect

نیکولاس گرین پسر بچه ۷ ساله امریکایی بود که سال ۱۹۹۴ در جریان سفر تفریحی به ایتالیا همراه خانواده‌اش، در حادثه سرقت خودرو به ضرب گلوله کشته شد.

پس از مرگ نیکولاس، ۵ اندام اصلی و ۲ قرنیه نیکولاس اهدا شد و این حادثه باعث افزایش قابل توجه در آمار اهدای عضو در ایتالیا در آن زمان شد.

این افزایش اهدای عضو در نتیجه کردار خانواده نیکولاس به «اثر نیکولاس» مشهور است.

البته امروزه هر فاجعه‌ای که منجر به یک اتفاق خوب شود نیز به همین نام شناخته می‌شود.پس از این حادثه، چندین مدرسه، خیابان و میدان در شهرهای ایتالیا به نام وی ساخته و یا تغییر نام داده شده‌اند.

این رویداد از آن روی تعجب برانگیز است که خانواده گرین در آن زمان به خاطر کشته شدن فرزندشان در ایتالیا کینه‌ای از ایتالیایی‌ها به دل نگرفته و اعضای بدن نیکولاس را به هم‌وطنان قاتلان وی هدیه کردند. حال آن‌که در آن زمان، آمار اهدای عضو در ایتالیا نزدیک به صفر بوده و خود ایتالیایی‌ها هم چندان با این کار انسان دوستانه آشنا نبودند.

این رخداد درس‌های بزرگی را در خود نهفته دارد که با نگرشی صحیح می‌توان بسیار از آن پند گرفت؛ از رفتار و تصمیم معقولانه خانواده گرین در آن زمان که جان انسان‌ها را مقدم بر احساسات خود دانسته و از طرفی کینه‌ای که از سایر مردم ایتالیا به خاطر رفتار چند تن از هم‌وطنان آن‌ها، به وجود نیامد.

سفرآخرت!!!!


چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز

بر شکوه سفر آخرتم، افزودند

اشک در چشم، کبابی خوردند

 

قبل نوشیدن چای، همه از خوبی من می گفتند

ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم

نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت

دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد

راستی هم که برادر خوب است

گر چه دیر است، ولی فهمیدم

که عزیز است برادر، اگر از دست رود

و سفر باید کرد، تا بدانی که تو را می خواهند

دست تان درد نکند، 

ختم خوبی که به جا آوردید

اجرتان پیش خدا

 

عکس اعلامیه هم عالی بود، کجی روبان هم، ایده نابی بود

متن خوبی که حکایت می کرد که من خوب عزیز

ناگهانی رفتم و چه ناکام و نجیب

دعوت از اهل دلان، که بیایند بدان مجلس سوگ

روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم

ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز

که بدانند همه، ما چه فامیل عظیمی داریم

 

رخصتی داد حبیب، که بیایم آنجا

آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را می دیدم

همه آنهایی، که در ایام حیات، نمی دیدمشان

همه آنهایی که نمی دانستم،

عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت، حس کمیابی بود

از نجابت هایم، از همه خوبیهایم

و به خانم ها گفت: اندکی آهسته

تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند
:

 

" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"

راستی این همه اقوام و رفیق من خجل از همه شان

من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم

من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم

انیشتین !!!!

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟

 

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعاً نمی توانستند او را از راننده تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

دختر رویاهای من !!!!!


.



همیشه در رویای من
دخترک زیبایی بود
که روسری آبی بر سر داشت
عاشق شعر و شیرینی بود
شلوار جین می پوشید
و مدام
با لحنی عاشقانه مرا صدا می‌کرد
#
راستش را بخواهید
دیشب زنی را دیدم
که روسری آبی بر سر داشت
شلوار جین پوشیده بود
و کتاب شعری در دست داشت

نزدیک تر که شدم
دیدم با لحنی عاشقانه
به مردی که بیشتر شبیه احمق‌ها بود تا شوهر ؛
گفت
عزیزم ،‌ برایم شیرینی می‌خری ؟
#
- به درک
دروغ است !
دخترک رویاهای من ‌،
حالا حالا ها قصد ازدواج ندارد ... می‌دانم !

.

میم.صاد (مهدی صادقی)