ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت .
زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید....
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
این ادم ها توی جامعه هستن . این واقعیته .
چقدر قشنگ
سلام.
دیدم نظر نزارم زشته! وقتی که نصف مطالبت رو خوندم!!!!
جالف بودش ... منصف نباشی سر خودت کلاه میره!!!
خیلی خوب بود، مزسی
ماجرایی شیرین که در دلش واقعیتی تلخ بود.
من سالهاست که مشتری پرو پا قرص وبلاگتون هستم. بی نظیره. خیلی خیلی خیلی مطالبتون خوب و منحصر به فرده. سپاس
عااااااااااااااااااالللللللللللللللللییییییییییییی ببببببببوووووووددددددددددد