ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ------------------------ ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او ------------------------------------ پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی ------------------------------------------- پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور "برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ". مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل ------------------------------------------------- در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند ---------------------------------------------------------- اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
کرد .
را سرزنش کرد.
صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین
افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد.
برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.
می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.