جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

مترسک

یک روز سرد زمستون بود . پارچه فاستونی گرون قیمتی را به خانه آورد. رو به مادر کرد و گفت :

یک خبر خوش .  بالاخره پست ریاست را به چنگ آوردم. دیگه در شأن من نیست که با این پالتو برم سرکار.  فردا این پارچه را می بری پیش اوستا خیاط ، خودش میدونه چیکار کنه.
روزی که پالتوش را جلوی آینه قدی بر تن کرد و مشغول برانداز خودش شد ، چنان ابرویی بالا کشید که از ابهتش آینه ترک خورد . پالتوئی زیبا با جیب های بزرگ و دگمه‌های سیاه و براق .

سال ها گذشت پدر خانه نشین شد و پالتو در صندوقی جا خوش کرد. پدر راهی دیار باقی شد و پالتو اسیر دست بید. چند سال بعد وقتی به شمال برمی گشتم، متوجه مترسکی در شالیزار شدم ، چنان با غرور و ابهت در وسط شالیزار ایستاده بود که انگار حاکم است. مترسک پالتوئی با پارچه فاستونی ، جیب های بزرگ و دگمه های سیاه و براق بر تن داشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد