جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

امینه

جوانی مسلمان در دهکده خود آسوده می‌زیست. اندامی موزون و چهره‌ای زیبا داشت و نامش ارسلان بود. از خردسالی پرهیزگار و پارسا بود.

یک روز فرشته‌ای از آسمان به نزد او آمد و به او گفت: اخلاص تو شایسته پاداش بزرگی است. من آمده‌ام تا به تو مژده دهم که به زودی امام شهر و سرور مؤمنین خواهی شد، به شرط آنکه با من پیمان بندی که همه عمر با زنان سر و کاری نداشته باشی و جز از دور بدیشان منگری.

جوان، غافلانه این پیمان را گردن نهاد و آنقدر سرمست مقام شد که به بی‌احتیاطی خود توجه نکرد. روزگار گذشت و او آنقدر محترم و بزرگ شد که در خیالش نمی گنجید.

اما همین که سالی بگذشت، ارسلان پی برد که این همه افتخار و آسایش، بی اندکی عشق به کار نمی‌آید. هر روز صبح، با شوری فراوان و دلی غمگین، از پیمان خود یاد می کرد و در دل می گفت که در این سودا مغبون شده است. بالاخره یک روز امینه زیبا را دید که چشمانی دلفریب و عارضی گلگون داشت. دل در بند مهر او بست و گفت: خداحافظ ای زندگانی با شکوه و جلال! من به دهکده خود باز می گردم، زیرا دیگر از مال دنیا بجز امینه زیبا چیزی نمی‌خواهم.

فرشته بار دیگر به نزد او آمد و از سست طبعی ملامتش کرد. اما عاشق وارسته بدو گفت: "نظری به معشوقه من بیفکن تا ببینی که چطور مرا در سودای خود مغبون کرده بودی. سود خود را از این سودا برگیر و مرا بحال خود گذار، زیرا من هر چه را بجز امینه هست به تو می‌بخشم. حتی به بهشت هم بی امینه نمی روم".

نظرات 2 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 30 مرداد 1384 ساعت 15:26 http://www.scarlet.blogsky.com/

سلام دوست جدیدم:
مرسی که به من سر زدی.
اسم وبلاگ من درسته اسکارلته ولی نه اون اسکارلت.
این اسکارلت به معنی قرمز مخملیه و یک نوع رز مخملی رنگه.
در ضمن داستان جالبی بود.
و وبلاگ زیبایی داری.
بازم به من سر بزن.
موفق باشی.
بای.

ژانوس یکشنبه 30 مرداد 1384 ساعت 15:55 http://khanehbaramvaj.blogsky.com

سلام. خیلی زیبا مینویسی. مرسی که بهم سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد