ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امشب می فهمم چرا وقتی کسی جون میده، زندهها براش گریه میکنند. آدما تا وقتی زندهاند، وجودشان رو بین همه اونهایی که دوستشون دارن، تقسیم میکنن. اونها هم به قسمتشون عادت میکنن. وقتی مرگ سرو کلهاش پیدا میشه، اونی که باید بره سفر، میره و سراغ تک تک آشناها و اون قسمت از دلشو که تقسیم کرده بود، پس میگیره. برای همین زندهها بعد از مرگ یک نفر، توی خودشون احساس خلاء میکنن .
... گفتم نرو ... خندید و رفت
۱۳۸۴/۰۷/۲۵
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
زدماغ من سرگشته خیال رخ تو
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بسته دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود
هرچه جز بارغمت بردل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هرکه خواهد که چو حافظ نشود سر گردان
دل به خوبان ندهد و ز پی ایشان نرود
یعنی چی وداع ؟؟؟ یعنی دیگه نمی خواین بنویسین ؟؟؟ آخه چرا ؟؟؟؟ نوشتن آدم رو سبک میکنه من همیشه به وبلاگ شما می آمدم ومحیط اینجا رو خیلی دوست دارم چون همیشه حرفی برای گفتن داره حرفهایی که هر جایی شاید نشه پیدا کرد . حرفهایی آموزنده که درس زندگی به آدم میده و این درسیه که همیشه برای انسان میمونه . خواهش میکنم باز هم بنویسین و ما را از خواندن مطالب زیبا محروم نکنید