جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

خیاط

مردی پارچه ای نزد خیاط برد تا برایش پیراهنی دلخواه بدوزد.

او به خیاط گفت : سابقه خیاط جماعت حاکی از بد قولی است .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی سوزنم گم شده بود و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی دکمه مناسب پیدا نشد و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی اطویم سوخت و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی نخ خوب و هم رنگ پیدا نکردم و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی مریض شدم و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی برق مغازه ام قطع شده و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

او به خیاط گفت : فردا به من نگوئی اندازه ات را گم کرده ام و نتوانستم پیراهنت را به موقع آماده کنم .

...

مرد پس از همه این حرفها عصبانی و برافروخته شد و گفت :

اصلاً نمی خواهم برایم پیراهن بدوزی ، یاالله پارچه ام را پس بده !!!

 

و اما خیاط ، باز هم هیچ نگفت

نظرات 2 + ارسال نظر
سایرکس دوشنبه 21 آذر 1384 ساعت 14:51 http://stalker.blogsky.com

{چشمک}

قشنگ بود

موفق باشی

محمحسن بهرامی سه‌شنبه 22 آذر 1384 ساعت 09:38

سلام . بالاخره داستان خیاط رو نوشتی ؟ قشنگ بور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد