جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

یک روز اسب پیرمردی گم شد.همسایگان از شنیدن خبر گم شدن اسب او تأسف خوردند و برای ابراز همدردی به منزل وی رفتند، ولی پیرمرد بی آنکه کمترین اثر اندوه و غمی در چهره اش نمایان باشد گفت: مهم نیست که اسب من گم شده است. شاید این خود حکمتی داشته باشد.همسایه ها از سخنان پیرمرد سخت تعجب کردند و بازگشتند.پس از گذشت چند ماه اسب گم شده به همراه چند اسب دیگر بازگشت.همسایه ها این خبر را که شنیدند با خوشحالی به منزل پیرمرد رفتند و تبریک گفتند، ولی پیرمرد انگارنه انگار که اتفاقی افتاده است با خونسری گفت:این کجایش جای خوشحالی دارد که من بی رنج و زحمت به آسانی و مجانی چند اسب به دست بیاورم، شاید این خودش موجب بدبختی برای من بشود.

پیرمرد تنها یک پسر داشت که علاقه زیادی به اسب سواری داشت.روزی هنگام سواری آن پسر از اسب افتاد و استخوان پایش شکست. همسایه ها به سراغ پیرمرد رفتند که او را تسلی دهند. ولی پیر مرد بدون هیچگونه احساس ناراحتی گفت: استخوان پای پسرم ، شکست که شکست معلوم نیست که این خود بعدها به نفع ما تمام نشود.

همسایگان که باشگفتی سخنان پیرمرد را می شنیدند این بار هم نتوانستند در یابند که او درست می گوید یانه.

یک سال بعد در آن منطقه جنگی اتفاق افتاد و اکثر جوانان به میدان جنگ رفتند و بیشتر آنها کشته شدند، ولی پسر پیرمرد به علت لنگ بودن پا به جنگ نرفت و زنده ماند و آنوقت بود که همسایگان به عمق گفته های پیرمرد رسیدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد