ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دو جوان همسن در مغازه ای کار پیدا کرده اند و حقوق یکسانی را می گیرند. پس از مدتی، یکی از آنها که " آنادر" نام دارد سریعاً در شغل خود ترقی پیدا کرد و حقوقش نیز افزایش یافت.
"پرونار" که جوان دیگر است و هنوز در جای اول است با دیدن پیشرفت آنادر بسیار از برخورد غیر عادلانه با خود خشمگین شد و برای واکنش به دفتر صاحب مغازه رفت. صاحب مغازه با صبر و حوصله به حرف های پرونار گوش داد و تصمیم گرفت چگونگی تفاوت دو جوان را برای او تشریح کند.
صاحب مغازه گفت،" الان به بازار برو و ببین امروز صبح چه چیزهائی در آنجا می فروشند؟" پرونار سریع به بازار رفت و برگشت. به صاحب مغازه گفت که صبح فقط یک دهقان مقداری سیب زمینی می فروخت. " صاحب مغازه پرسید : چقدر سیب زمینی داشت؟ پرونار کلاهش را بر سر گذاشت و دوباره به بازار رفت و وقتی برگشت به صاحب مغازه گفت: جمعاً 40 کیلو سیب زمینی داشت.
صاحب مغازه پرسید: " قیمتش چند بود؟"
پرونار بار سوم به بازار دوید و بسیار خسته بازگشت و قیمت سیب زمینی را به صاحب مغازه اطلاع داد.
صاحب مغازه گفت : " بسیار خوب اینجا بنشین و ببین آنادر چگونه اینکار را می کند.
آنادر نیز بزودی از بازار بازگشت و به صاحب مغازه خبر داد که امروز صبح فقط یک فروشنده سیب زمینی در آنجا هست. همه سیب زمینی وی چهل کیلو است و قیمت مشخص آن فلان مبلغ است. علاوه بر این آنادر اضافه کرد: بعد از چند ساعت دیگر، آن دهقان چند جعبه گوجه فرنگی به بازار خواهد آورد و به نظر او ، قیمت آن بسیار عادلانه است. دیروز او به انبار مغازه رفته و دیده که موجودی گوجه فرنگی زیاد نیست و بدین جهت وی یک نمونه گوجه فرنگی را به مغازه آورده و دهقان را نیز صدا کرده که اکنون در بیرون مغازه منتظر است.
صاحب مغازه روبه پرونار کرد و گفت: اکنون متوجه شدی که چرا حقوق آنادر بالاتر است ؟
واقعاْ با دیدن این وبلاگ و مطالبش به زندگی امیدوار شدم.
بعد از اینکه با وبلاگت آشنا شدم حس غریب و خوبی بهم دست داد .
همیشه موفق باشی