جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

مسافری از قاهره

 

 "محمد المغرب "یک میلیونر قاهره ای بود ، وی فردی جوانمرد و بخشنده بود ، او تمامی اموال خود بجز یک خانه مسکونی را به مردم بخشید و برای امرار معاش مجبور شد به کارهای سخت و پر مشقت بپردازد. شبی به علت خستگی در زیر یک درخت انجیر به خواب رفت ، در خواب دید که فردی به او نزدیک شد . آن فرد به وی گفت : " خوشبختی تو در اصفهان است و باید در آنجا در جستجوی سعادت باشی ."

بامداد روز دوم "مغرب " از خواب بیدار شد و سفر طولانی خود را شروع کرد . وی از بیابان ها ، دریا و رودخانه ها عبور کرده و با راهزن ها و تهدیدهای ناشی از حیوانات وحشی مواجه شد، اما سرانجام وارد اصفهان گشت .

محمد المغرب در یک مسجد اقامت گزید . در کنار مسجد یک ساختمان مسکونی به چشم می خورد . از قضا، نیمه شب راهزنان از راه مسجد داخل ساختمان مسکونی شدند ، با صدای آنان صاحب خانه از خواب بیدار شد و کمک طلبید . همسایگانش نیز از موضوع آگاه شدند . نگهبانان به سرعت به محل آمدند ، اما راهزنان از طریق بام خانه فرار کرده بودند . رئیس تیم پاسپان ها گمان می کرد که راهزن ها ممکن است در مسجد پنهان شده باشند . او به سربازان دستور داد که مسجد را محاصره و جستجو کنند. سر انجام آنان مسافر قاهره را دستگیر کردند.

مرد بدبخت بسیار شلاق خورد و بر اثر ضربات شلاق بیهوش شد و دو روز بعد بهوش آمد .

 رییس تیم گشتی از او بازجویی کرد و پرسید : تو که هستی و از کجا آمده ای؟

مغرب پاسخ داد : محمد مغرب هستم و از شهر معروف قاهره آمده ام .

بازپرس سئوال کرد : برای چه به پارس آمده ای ؟

مغرب گفت : یک آدم در خواب به من گفت که به اصفهان برو که خوشبختی تو در آنجاست . پس از ورود به این شهر متوجه شدم که سعادت من تنها بازداشت و ضرب و جرح از سوی تو بوده است !

بازپرس خندید و گفت : چه آدم زودباور و نادانی هستی ! من سه بار در خواب دیدم که در قاهره خانه ای داشته و پشت خانه یک درخت انجیر است و بعد از درخت چشمه ای قرار دارد و در زیر آن چشمه ، گنجی مدفون است . اما خواب را باور نکردم ، تو چقدر ساده لوح هستی که برای یافتن سعادت به اینجا آمده ای با زحمت زیاد وارد شهر ما شدی ، اما دیگر نمی توانی در اصفهان بمانی . چند سکه بردار و به خانه ات برگرد.

مغرب پول را برداشت و به قاهره بازگشت . او از زیر چشمه باغ خود ، همان مکانی که بازپرس در خواب دیده بود ، گنجی یافت و پاداش خوبی ها و نیکی های خود را به این شکل از خداوند دریافت کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد