ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در دوران دومین جنگ چچن ، ارتش روسیه گرزونی مرکز چچن را به تصرف در آورد . افراد مسلح ضد دولتی چچن در هر گوشه و کنار به سربازان روسیه حمله می کردند ، نبرد بسیار شدید بود تا اینکه تمامی ساختمان ها منهدم گردید .
یک ستوان دوم روس در یک تماس تلفنی با همسرش مطلع شد که او به تازگی پدر شده است . هنگامی که از کنار یک ساختمان عبور می کرد ، صدای گریه دخترکی را شنید و در اندیشه دختر خود بود که هنوز موفق به دیدارش نشده بود . گرچه وی می دانست در مقابل هر ساختمان و هر شهروند چچنی خطرهایی وجود دارد ، اما باز هم به سربازان زیر دست خود فرمان داد که جلوتر نروند و دخترک را نترسانند . او شخصاً به سوی صدا رفت .
دخترک حدود شش سال داشت . معلوم بود که والدینش را در جریان بمباران ارتش روسیه از دست داده است و هراس از چهره و چشمانش هویدا بود . ستوان دوم روس یک بسته شکلات از جیب بیرون آورد ، بسته شکلات را هنگام جستجوی افراد مسلح چچن در فروشگاهی که ویران شده بود ، پیدا کرد . این افسر روس قصد داشت این بسته شکلات را برای همسر و دخترش سوغات ببرد . اما متوجه شد که دخترک اکنون بیش از هر کسی به این سوغات نیاز دارد . ستوان دوم لبخند زده و شکلات را به دست دختر داد و با محبت نامش را سوأل کرد .
دختر از جنگ خونبار هراسیده بود و بر اثر بیم و هراس به ستوان دوم چشم دوخته بود و سپس با عجله به گوشه ای خزید . ستوان دوم
مردم هنگامی که اشیای برجای مانده از این ستوان دوم را بررسی می کردند، دو خاطر فراموش نشدنی را در ذهن داشتند . اول اینکه در چهره این افسر کماکان تبسم پدرانه دیده می شد و دوم اینکه بسته شکلات هنوز در دستش بود. شاید او قبل از مرگش دخترک چچنی را دختر خود می پنداشت . عشق پدرانه پنهان شده در اعماق جان و دل او موجب شده است که وی جنگ و خاطرات آن را برای لحظه ای فراموش کند .