جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

صداقت

روزی یکی از دوستانم که در رشته اقتصاد تحصیل می کند ، در ارتباط تلفنی با من مسأله سنجش صداقت را مطرح کرد . او در این زمینه از من طلب کمک کرد . از او سوأل کردم که چگونه می خواهد این کار را انجام دهد و سپس گفت : کافی است که از 10 فروشگاه مختلف خرید کنی و دو بار پول بدهی و بعد خواهی دید که چند نفر مبلغ اضافی را مسترد خواهند کرد .

 او از من خواست که پس از این کار نتیجه را به وی اطلاع دهم و من هم پذیرفتم . روز بعد در اولین مرحله از برنامه ارزیابی صداقت وارد یک فروشگاه لباس شدم و یک لباس 20 دلاری خریدم . پس از آنکه از فروشگاه بیرون آمدم ، بار دیگر وارد فروشگاه شدم و گفتم : ببخشید . من فراموش کردم پول این لباس را بدهم . صاحب فروشگاه زنی با چهره ظاهراً مهربان بود .

انتظار داشتم که بگوید پول آن را قبلا پرداخت کرده ام ؛ اما او در این باره اظهار نظر نکرد . لباس را به او نشان دادم و گفتم : ببینید یادتان می آید . شما 30 دلار برای این لباس خواستید و پس از چانه زنی موافقت کردید 20 دلار از من بگیرید . من از روی عمد صحنه خرید این لباس را برای صاحب فروشگاه تشریح کردم تا وقت و فرصت کافی به او بدهم . اما او بی حوصلگی از خود نشان داد و سخنم را قطع کرد و گفت : باید 20 دلار به من بدهید . من 20 دلار به او دادم و به یک فروشگاه دیگر رفتم . این کار را ادامه دادم و در مجموع از 10 فروشگاه خرید کردم ؛ اما هیچیک از صاحبان مغازه ها حاضر نشدند به من حقیقت را بگویند .

در آخرین فرصتی که داشتم ، به یک فروشگاه نوشابه رفتم . صاحب آن را می شناختم و از همکلاسان قدیمی من بود . او با پسرش در فروشگاه نشسته بودند . با او صحبت کردم و یک شیشه نوشابه خریدم . چند دقیقه بعد ، بار دیگر وارد مغازه شدم و به دوست قدیمی خود گفتم : ببخشید ، فراموش کردم پول این شیشه نوشابه را بدهم . همکلاس من جواب داد : مهم نیست . این بار تو مهمان من بودی .

مات و مبهوت به او نگاه می کردم و باورم نمی شد که او زمانی دوست و همکلاس من بوده است و اکنون حاضر نیست بگوید من پول نوشابه را پرداخت کرده ام . ادامه دادم و گفتم : نه ، باید پول نوشابه را بدهم . دو دلار به او دادم . او هم دست خود را دراز کرد و در حالی که هنوز پول را کاملاً نگرفته بود کودکش به او رو کرد و گفت : پدر مگر قبلاً پول نوشابه را از او نگرفتی؟ نگاه کن پول هنوز در دستانت است ... او بسیار مشوش به نظر می رسید و حرفی برای گفتن نداشت و من از آخرین مغازه نیز خارج شدم .

آن روز برای من تجربه گرانبهایی بود و دریافتم که زندگی بدون صداقت و جامعه غیرصادق محلی برای شادمانی و اطمینان نیست و پی بردم که صداقت برای هر کسی یک صفت پسندیده است .

نظرات 2 + ارسال نظر
qerenfil شنبه 20 اسفند 1384 ساعت 19:51 http://q-minimal.blogspot.com/

salam
gozel weblaginiz var
sagh ol

mehrak سه‌شنبه 23 خرداد 1385 ساعت 19:59

ali bud mesle baghiyehye mataleb

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد