جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

توجه!!!!

دو برادر که در یک خانواده بزرگ شده اند، خصوصیات و استعدادهایشان متفاوت است.

برادر بزرگ تر دارای توانایی هدایت و رهبری است. نه تنها در تحصیلاتش نتایج خوبی داشته، بلکه در زمینه ورزش هم برجسته بوده است. برادردوم از برادر اول یک سال کوچک تر است. آنها در یک مدرسه درس خوانده اند. به همین دلیل برادر کوچک در دوران تحصیل فشارهای زیادی را تحمل کرد. معلم های او همیشه به او سرکوفت می زدند که برادرت از تو بهتر و حتی از تو خوش تیپ تر است.

نه تنها در مدرسه، بلکه در خانه هم برادر کوچک با فشار رو به رو می شد. موقعی که کوچک ترین اشتباهی می کرد، مادرش می گفت: از برادر بزرگت یادبگیر. او هیچ وقت مرا نگران نمی کند. وقتی که در امتحاناتش نتیجه متوسط می گرفت، پدرش می گفت: ای بابا، برادر بزرگت چندان تلاشی هم نکرد، اما نتیجه امتحاناتش عالی بود. چرا درس خواندن برایت کار سختی است؟

در واقع برادر کوچک هم زحمت می کشید، اما هر چه تلاش می کرد نتیجه هایش به پای برادر بزرگش نمی رسید. برادر بزرگ مثل یک فانوس دریایی می درخشید و او در کنارش مثل شعله شمع بود. برادر بزرگ در کنکور قبول و وارد یک دانشگاه معروف شد اما رتبه برادر کوچک پایین بود و نتوانست وارد دانشگاه شود. او طبق علاقه خودش یک کالج تخصصی هنرهای زیبا را انتخاب کرد و به تحصیلش ادامه داد.

برادر بزرگ بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد به یک شرکت الکترونیکی پیوست و کم کم به ستون آن شرکت تبدیل و مایه افتخار والدینش شد.

برادر کوچک پس از فارغ التحصیلی در چند شرکت کوچک کارهای موقتی انجام داد و دستیار فیلمبردار شد. پدر و مادرش فکر می کردند که اگر او بتواند آن قدر درآمد داشته باشد که زندگی خود و خانواده آینده اش را تامین کند، کافی است.

برادر کوچک خبرنگار یک شرکت تلویزیونی شد و هر روز به دنبال خبر می رفت و ارتباطش با برادر بزرگش کم بود.

روزی برادر بزرگ تر در ساعاتی که معمولاً سرش در شرکت به شدت شلوغ بود به خانه برگشت و به برادرش گفت: خواهش می کنم مراقب پدر و مادرمان باش. من از کارم استعفا داده ام و برای تحصیل هنرهای معاصر به پاریس می روم.

او گفت که مدتی پیش به خاطر خستگی به حال اغما افتاد و او را از شرکت به بیمارستان انتقال دادند. زندگی اش با خطر جدی رو به رو بود. از این حادثه به این نتیجه رسیده که عمر انسان محدود است. پس باید برای خودش زندگی کند و علاقه خودش را دنبال کند.

برادر کوچک با تعجب زیاد از او پرسید مگر تو با این همه موفقیتی که به دست آورده ای تا حالا برای خودت زندگی نکرده ای؟

برادر بزرگ تر گفت: نه من همیشه برای آرزوها و خواست های دیگران زندگی کرده بودم. هیچ وقت نتوانستم طبق علاقه خود زندگی کنم. من همیشه به تو غبطه می خوردم. تو شغل مورد علاقه خودت را انتخاب کردی و در زندگی ات آزاد و شاد هستی.

برادر کوچک با شنیدن حرف های برادرش هم احساس غرور کرد و هم دلش برای برادرش سوخت. احساس غرورش از این بابت بود که برادرش با این که در ظاهر سرمشق دیگران بود به او غبطه می خورد و احساس دلسوزی به این دلیل که اگر برادر بزرگش نبود و پدر و مادرش آن قدر به او توجه نمی کردند، او نمی توانست به میل خود و به آرامی زندگی کند.

او پیش خود فکر کرد گاهی کم توجهی والدین هم می تواند دلیل خوشبختی و راحتی باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد