جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

چراغ روشن!!!!

یک مهندس خبره قبل از بازنشستگی اش به تکنسین زیر دستش هشدار داد که همیشه، کم حرف بزند و بیشتر کوش بدهد. این را هرگز فراموش نکن. هر کس که با مهارتش زندگی می کند، باید جایگاهی جانشین ناپذیر در کارش پیدا کند. آن تکنسین حرف های معلمش را به خاطر سپرد و آن را آویزه گوشش کرد.

پس از ده سال او با تلاش های مداوم خود یک مهندس خبره و تمام عیار شد. روزی پیش استادش رفت و به او گفت: استاد، من تا الان هیچ وقت حرف های شما را فراموش نکرده ام و دقیقاً به آن عمل کرده ام. در مقابل هیچ مشکلی، اعتراضی نمی کنم و تمام تلاشم را برای حل مشکل می کنم. خدمات زیادی به کارخانه کرده ام اما چیزی که مرا خیلی آزرده خاطر می کند، این است که کسانی که از من مهارت و تجربه کمتری دارند بیشتر از من حقوق می گیرند و در پست های بهتر و بالاتری مشغول به کار هستند.

استاد از او پرسید: آیا مطمئنی که الان خودت و کارهایت جایگزین ناپذیرند؟ مهندس جوان فکری کرد و جواب داد: بله.

استاد خندید و گفت: پس وقت آن است که یک روز مرخصی بگیری.

مهندس جوان با تعجب پرسید: مرخصی بگیرم؟

استاد او گفت "بله" و ادامه داد: " به هر بهانه ای که شده یک روز مرخصی بگیر. هیچ کس متوجه چراغی که همیشه روشن باشد، نمی شود و فقط اگر یک بار خاموش شود، توجه دیگران را به حضورش جلب خواهد کرد.

تکنسین منظور استادش را فهمید و یک روز مرخصی گرفت. روز بعد وقتی سر کارش حاضر شد، رییس کارخانه او را صدا کرد و گفت که او را به عنوان مهندس کارشناس کل کارخانه انتخاب کرده و حقوقش را دو برابر اضافه کرده است. در حقیقت، همان روزی که مرخصی گرفته بود، کارخانه با مشکلات بزرگ و زیادی رو به رو شده بود و بدون حضور او هیچ کسی نتوانسته بود آنها را حل کند.

مهندس جوان خیلی خوشحال شد و احترامش نسبت به استادش بیشتر از گذشته شد. زندگی او با حقوق دو برابر بهتر شد و بعدها هم وقتی احساس می کرد حقوقش کافی نیست، از کارش مرخصی می گرفت و تا برگشت می دید که حقوقش باز بیشتر شده است.

سر انجام دیگر مهندس جوان خودش هم فراموش کرد که چند بار مرخصی گرفته است. فقط آخرین باری که پس از مرخصی به کارخانه برگشت، نگهبان کارخانه او را در آستانه در متوقف کرد و گفت: دیگر لازم نیست سر کار بیایید. شما از کارتان برکنار شده اید.

مهندس جوان در حالی که به شدت ناراحت شده بود، دوباره پیش استاد پیرش رفت و پرسید: استاد، من همه کارهایم را مو به مو مطابق توصیه های شما انجام دادم. اما چرا حالا این نتیجه را گرفته ام؟

استاد جواب داد: آن روز بدون این که صبر کنی تا حرف هایم تمام شود، با عجله رفتی. درست است که گفتم هیچ کس متوجه چراغی که همیشه روشن باشد، نمی شود و اگر فقط یک بار خاموش شود، توجه دیگران را به حضورش جلب خواهد کرد اما، اگر همیشه خاموش باشد، به چشم دیگران فقط یک دردسر به نظر می رسد و کسی به یک چراغ خراب و بی فایده نیاز ندارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر شنبه 11 خرداد 1387 ساعت 13:23 http://Saharam.blogsky.com

چقدر نکته ی اخلاقی! ممنونم جغد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد