ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یک خانم 45 ساله یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود .در اتاق جراحی کم مانده بود مرگ را تجربه کند. او خدا را دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.در وقت ترخیص خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عمل های زیر را انجام دهد.
کشیدن پوست صورت - تخلیه چربی ها(لیپو ساکشن) - عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم .رنگ کردن موها و سفید کردن دندان ها !!!!بعد از آخرین عمل او از بیمارستان مرخص شد.
موقع گذشتن از خیابان در راه منزل با یک اتومبیل تصادف کرد و کشته شد .هنگامی که او با خدا روبرو شد از او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه فرصت دارم چرا شما مرا از زیر ماشین بیرون نکشیدید؟
خدا جواب داد :من شما را تشخیص ندادم!!!
نتیجه 1: آن قدر روی شانس های دوباره سرمایه گذاری نکنید !
نتیجه 2: آن قدر خودتان را عوض نکنید که خدا هم شما را نشناسد!!!
بی ربط: ولی من همیشه وبلاگ شما رو میشناسم حتی اگه عوضش کنید!!!!