جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

پائیز!!!!!

پاییز چه زیباست!

پاییز چه زیباست

مهتاب زده تاج سرِ کاج

پاشویه پُر از برگ خزان دیدة زرد است

بر زیر لب هره کشیدند خدایان

یک سایة باریک

هشتی شده تاریک


رنگ از رُخ مهتاب پریده

بر گونة ماه ابر اگر پنجه کشیده

دامان خودش نیز دریده


آرام دود باد درون رگ نودان

با شور زند نی لبک آرام

تا سروِ دلارام برقصد

پر شورپر ناز بخندد

شبگیرِ سر دار


هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است

تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی

هر برگ که در روی زمین است

تا باز کند ناز و دود گوشة دنجی

آنگاه بپیچند

لب را به لب هم

آنگاه بسایند

تن را به تنِ هم

آنگاه بمیرند

تا باز پس از مرگ آرام نگیرند

جاوید بمانند


سر باز از بغل باغچه آرندآواز بخوانند:

- پاییز چه زیباست

پاییز چه زیباست

پاییزِ دو چشمِ تو چه زیباست.

سرمست لبِ پنجره خاموش نشستم

هرچند تو در خانة من نیستی امشب

من دیده بچشمانِ تو بستم

هرعکسِ تو از یک طرفی خیره برویم

این گوید:- هیچ

آن گوید:- برخیز و بیا زود بسویم


من گویم:- نیلوفرِ کمرنگِ لبت را،

با شعر بگویم؛

با بوسه بشویم.

ای کاش...

ای کاش...

آن عکسِ تو از قاب درآید

همچون صدف از آب برآید

ای کاش...

جان گیری و بر نقش و گل بوتة قالی بنشینی

آنگاه به تن پیرهن از شوق بدرّی

از شور بلرزی

دیوانه همه شوق، همه شور

بیگانه پریشیده همه قهر

–همه نور!

بر بستر من نقش شود پیکر گرمت

آنگاه زنم پرده به یکسو

گویم که:- من اینجا به لب پنجره بودم

گویی که:- نه...، آنجا...!

آرام بگیریم

از عشق بمیریم

آنگاه، به پاییز

هر برگ که از شاخة جانم به کف باد روان است


هر سال که از عمر من آید به سرانجام

ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ

هر درد

هر شور

هر شعر


از قلب من خسته جدا شد

باد هوس ات برد

آتش زد و خاکستر آنرا به هوا ریخت

من، هیچ نگفتم

جز آنکه سرودم:

- پاییز دو چشم تو چه زیباست

!پاییز چه زیباست

مهتاب زده تاج سرِ کاج

پاشویه پُر از برگ خزان دیدة زرد است

آن دختر همسایه لب نردة ایوان

می خواند با نالة جانسوز:"خیزید و خز آرید که هنگام خزان است"


هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است

تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی

هر برگ که در روی زمین است، بفکر است.

تا باز کند ناز و دود گوشة دنجی

آنگاه بپیچند، لب را به لب هم

آنگاه بسایند تن را به تن هم

آنگاه بمیرند

تا باز پس از مرگ، آرام نگیرند


جاوید بمانند

سر باز از بغل باغچه آرند

آواز بخوانند:- پاییز چه زیباست

من نیز بخوانم:

- پاییزِ دو چشمِ تو چه زیباست.چه زیباست!

"نصرت رحمانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد