جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

چند اعتراف کوچک از خانم ها!!!!!!!!!

عسل:

اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم به مادرم می گفتم کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

 

شیدا:

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

 

لادن:

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون می داد، من هم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای توی کارتون بودم، می رفتم لباسمو عوض می کردم، یه لباس خشگل و شیک می پوشیدم، تا وقتی توی دوربین نگاه می کنند، منو ببینند و عاشقم بشن!

 

ستاره:

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بود، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست!

 

نگار:

اعتراف می کنم بار اول که یه بز را از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم.

 

شیوا:

اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!

 

نگین:

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارساله مون رو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چه طوری؟

دیدم بچه تحویلم نگرفت باباهه خندید.

اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چه قدر بزرگ شده!

مامان گفت نوید کیه؟

گفتم: پسر آقای...

گفت اون اسمش پارساست، اسم باباش نویده!

نظرات 5 + ارسال نظر
میثم جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 07:01

منم داستان دید زدن معلممون با دوربین مخفی رو داشتم . داداشم اینو بهم گفته بود ، منم تا مدتی تو خونه شیطونی نمی کردم تا خانم معلم با کامپیوترش منو نبینه.

فهیمه چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 12:04

علی جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 10:41 http://darkstrange0131.blogfa.com

من وقتی بچه بودم پدر و مادرم می رفتم بیرون و من از پنجره(گارد داشت) به بیرون نگاه می کردم چون از لوله بخاری پشت سرم می ترسیدم .

کوروش جمعه 5 آبان 1391 ساعت 05:02

پس این دوربین مخفی پدر بقیه رو هم در اورده. من یک مشکل دیگه هم داشتم.مامانم میگفت به 2 تا از دوستات گفتم همه ی کاراتو به من خبر بدن.اینجوری بود که به همه دوستام مشکوک بودم و معمولا کارای خلافمو تنهایی انجام میدادم.

simin سه‌شنبه 16 مهر 1392 ساعت 05:46

Eteraf mikonam vaghti nojavan bodam fekr mikardam dosteh koshtipe baradaram bo ali cinast

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد