جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز
جغد

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

طی طریق!!!!

 

 

مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند، به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت.

کشیش گفت: تا یک سال به هر کس که به تو توهین می کند، پولی بده.

تا دوازده ماه هر کس به جوان توهین می کرد، جوان پولی به او می داد. آخر سال، باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعد را بیاموزد.

کشیش گفت: به شهر برو و بریم غذا بخر.

همین که مرد رفت، پدر خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر به کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، پدر شروع کرد به توهین کردن به او.

جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین کرد پول بدهم. اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم،‌بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.

پدر روحانی وقتی صحبت جوان را شنید، رو نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده ای، چون یاد گرفته ای به روی مشکلاتت بخندی!  

 

مکتوب از پائولو کوئیلو

فهمیدگی!!!!

 

 

- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است .

54 ساله 

 
- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری .

12 ساله

- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" .

61 سال

- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام می دهم .

48 ساله

- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم .

38 ساله

- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقاً به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملاً متفاوت ببینند.

20 ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" .

7 ساله

- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.

42 ساله

- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند .

64 ساله

- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم .

5 ساله

- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند .

72ساله

- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد .

29 ساله

- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام .

38 ساله

- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه.

34 ساله

- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید .

29 ساله

- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم.

29 ساله

- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است.

31ساله

- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. 

50 ساله

- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست... اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند!

27 ساله

- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.

42 ساله

- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از آن رد می شود.

50 ساله

- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت.

35 ساله

- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی !

36 ساله

عاقبت کار!!!!

 

 

 

 

همیشه آخر هر چیز خوب می شود. اگر نشد بدان هنوز به آخر نرسیده.   

 

چارلی چاپلین

فقر!!!!!

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب هم توی دهنت؛   

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛   

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛   

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛


فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛


فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛


فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛


فقر اینه که سفرهات به خارج از کشور خلاصه بشه به رفتن به خونه فک و فامیلهات در اونور آب؛


فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛


فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛


فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛


فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابون های اروپا تعریف کنی؛


فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛


فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛


فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛


فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛


فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛


فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛


فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی های تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛


فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛


فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛


فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت (یخچال هایت) باشه؛


فقر اینه که هر سال عاشورا به در و همسایه نذری بدی اما بچه ات تا حالا توی رستوران غذا نخورده باشه؛


فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛


فقر اینه که ازفردوسی و کورش و داریوش و بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛یا رابطه شعیب بن تکامه رو با قطامه بدونی و تمام موضع گیری اون زمان رو هم درباره این رابطه تحلیل کنی.

راست و دروغ!!!!

. کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.  

.

حال سوال اینست: کسی که بلد است فقط دروغ بگوید از کدام نژاد است؟ 

باورهای من!!!

من باور دارم ...  

که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...  

که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

من باور دارم ...  

که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

من باور دارم ...  

که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...  

که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ...  

که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم ... 

که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.

من باور دارم ...  

که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم ...  

که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم ...  

که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم ...  

که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم ...  

که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم ...  

که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم ...  

که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.

من باور دارم ...  

که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ...  

که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.

من باور دارم ...  

که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم ...  

که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم ...  

که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ...  

که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ...  

شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.

 

نلسون ماندلا

عشق!!!!!

تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ٤ تا ٨ ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما می آوریم:   

 

• هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق. (ربکا، ٨ ساله) 


• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. (بیلى، ٤ ساله) 


• عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند. (کارل، ٥ ساله) 


• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یکنفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، ٦ ساله) 


• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است. (دنى، ٧ ساله) 


• عشق هنگامى است که دو نفر همیشه همدیگر را می بوسند و وقتى از بوسیدن خسته شدند هنوز می خواهند در کنار هم باشند و با هم بیشتر حرف بزنند. مامان و باباى من اینجورى هستند.  (تامى، ٦ ساله) 

 

• اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، ٦ ساله) (ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم) 


• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، ٧ ساله) 


• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (کارن، ٧ ساله)  

 

• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، ٥ ساله) 


• هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود. (امیلى، ٨ ساله)   

 

• شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، ٨ ساله) 


و سرانجام ...
برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایه شان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: "هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند" 

 

آدمها!!!!

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند

آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند

آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند

 

آدم های بزرگ درد دیگران را دارند

آدم های متوسط درد خودشان را دارند

آدم های کوچک بی دردند

 

آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند

آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند

 

آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند

آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند

آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

 

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند

آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد

آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

 

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم های کوچک مسئله ندارند

 

آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند

آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند

آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند

پندهای زاهد!!!!!

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد 

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی

گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ 

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟ 

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ 

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

اول پائیز!!!

یادمان باشد که ،

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم ......

پیک نیک لاک پشت ها!!!!

یک روز خانواده لاک‌پشت‌ها تصمیم گرفتند که به پیک‌نیک بروند. از آنجا که لاک‌پشت‌ها به صورت طبیعى در همه موارد یواش عمل مى‌کنند، هفت سال طول کشید تا براى سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده لاک‌پشت خانه را براى پیدا کردن یک جاى مناسب ترک کردند.

در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. براى مدتى حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک‌نیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیک‌نیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانى، جوان‌ترین لاک‌پشت براى آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک‌پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توى لاکش کلى بالا و پایین پرید، گر چه او سریع‌ترین لاک‌پشت بین لاک‌پشت‌هاى کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتى اون برنگشته چیزى نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک‌پشت دیگه نمى‌تونست به گرسنگى ادامه بده. او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک‌پشت کوچولو ناگهان فریادکنان از پشت یک درخت بیرون پرید، «دیدید مى‌دونستم که منتظر نمى‌مونید. منم حالا نمى‌رم نمک بیارم»!

نتیجه اخلاقى:

بعضى از ماه ها زندگیمون صرف انتظار کشیدن براى این مى‌شه که دیگران به تعهداتى که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایى که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملاً) هیچ کارى انجام نمى‌دیم.

بز!!!!

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آنها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و اینکه چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعاً می خواهی به آنها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد.

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آنها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استراحت آنها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.

مادر!!!

 

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT  UNTILL IT STOPPED”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد.

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

“STUPID RAIN”

باران احمق


THAT’S MOM!!!

مادر اینه !!!!!

شهر هرت کجاست؟؟!!

شهر هرت جائی است که :

#  رنگهای رنگین کمان همه مکروهند و رنگ سیاه مستحب.

#  اول ازدواج می کنند بعد همدیگر  رو می شناسند.

#  بهشت آن زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند.

#  درخت ها علت اصلی ترافیک اند برای همین بریده می شوند تا ماشین ها راحت تر برانند.

#  کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

#  شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن با او را ندارند.  

#  با میلیاردها پول بعد از ماه ها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده، چند چادر برپا کرد.

#  خنده نشان از جلف بودن دارد.

#  مردم سوار تاکسی می شوند تا زود برسند سر کار تا کار کنند و پول تاکسی شونو در بیارند.

#  نصف مردمش زیر خط فقرند اما سریال های تلویزیونی رو توی کاخ ها می سازند.

#  گریه محترم و خنده محکوم است.

#  وطن هرگز مفهومی ندارد و باعث ننگه، پس میرویم  ترکیه و دوبی و اروپا و آمریکا و... را آباد میکنیم.  

#  هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.

#  وقتی می روی مدرسه کیفتو می گردند، مبادا آینه داشته باشی.

#  دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و .... است.

#  توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه .....

#  وقتی از دختر می پرسند می خواهی با این آقا زندگی کنی می گوید: نمی دونم هر چی بابام بگه.

#  وقتی می خواهی ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام میدی تا بروند و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنند.

# هر روز توی خیابون شاهد توهین به مادرها و دخترها هستی ولی کاری ازدستت برنمیاد.  

# مردمش پولشان را توی چاه میریزند و دعا میکنند که خدا آنها را از فقر نجات بدهد.

# به بعضی از بیسوادها میگویند پروفسور.

# ساق پا پیدا و موی سر پوشیده است!!

# در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر می فروشند.

# مردگان مقدسند و از زنده ها محترم ترند.

#   ..........  


خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست!!!!!

آیا شما هم آنجا را می شناسید؟

زلال باش!!!!

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ 

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  .

شک هایت را باور نکن ،

و هیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذار عشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد و ادامه داد ... :

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش ... ،‌      زلال باش .... ،

فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست .  

سقراط حکیم!!!!

 

در یونان باستان ، روزی یکی از آشنایان سقراط بزرگ به دیدارش آمد و گفت : می دانی  درباره دوستت  چه شنیده ام ؟
سقراط جواب داد : یک دقیقه صبر کن ، قبل از اینکه چیزی بگویی می خواهم امتحان کوچکی را بگذرانی که به آن تست فیلتر سه گانه می گویند.آشنا پرسید: فیلتر سه گانه ؟
سقراط ادامه داد: قبل از اینکه با من درباره دوستم صحبت کنی، شاید بد نباشد که چند لحظه صبر کنی و چیزهایی را که می خواهی بگویی فیلتر کنی . به همین خاطر به این امتحان، تست فیلتر سه گانه می گویم. اولین فیلتر، حقیقت است. تو کاملا مطمئنی مطالبی که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟ مرد گفت : نه، درحقیقت من همین الان درباره اش شنیدم و... سقراط گفت : بسیار خوب، پس تو واقعا نمی دانی که حقیقت دارد یا خیر.حالا دومین فیلتر را امتحان می کنیم، دومین فیلتر نیکی است. چیزی که می خواهی راجع به دوست من بگویی، مطلب خوبی است؟
مرد جواب داد: نه، کاملا برعکس ... . سقراط ادامه داد: خُب، پس تو می خواهی به من راجع به او چیز بدی بگویی اما دقیقا از درستی آن مطمئن نیستی. هنوز باید امتحان را ادامه دهی چون هنوز فیلتر سوم باقی مانده: فیلتر فایده. مطلبی که می خواهی راجع به دوستم به من بگویی، فایده ای برای من دارد؟ مرد جواب داد: نه، نه واقعاً. سقراط نتیجه گیری کرد :

اگر چیزی که می خواهی به من بگویی نه حقیقت است نه خوبی دارد و نه فایده ای دارد، پس چرا اصلاً بگویی ؟؟؟

عقابها و غازها !!!!!

 

غازها همه مثل هم فکر می کنند و همیشه هم ادعا می کنند که درست فکر می کنند . افکارشون کپی شده هست و اصلا خلاقیت نداره . اکثر مواقع هم همگی با هم به نتایج یکسان می رسند چون دقیقا مثل هم فکر می کنند .

 

عقاب ها می دونند زمانی که همه مثل هم فکر می کنند در واقع اصلا کسی فکر نمی کنه .

غازها همیشه می دونند غاز دیگه چطوری زندگی کنه بهتره ! هر کسی جای کس دیگه تصمیم می گیره . برای همین اکثر یا دیر به بلوغ (فکری – جنسی – احساسی) می رسن و یا اصلا بالغ نمی شن .

عقاب ها به خلاقیت ذهن هر کس اعتقاد دارن و در زندگی ماهیگیری به فرد یاد می دن و نه ماهی . در محله عقاب ها هر کسی جای خودش باید فکر کنه و کسی مسئولیت زندگی کس دیگه رو به عهده نمی گیره .

غازها از جسمشون بیش از حد کار می کشن و تمام توان داشته و نداشته رو به کار می گیرن و به نتایج دلخواه نمی رسن .

عقاب ها اول تمام جوانب کار رو در نظر می گیرن ، باتوجه به تجارب قبلی و برنامه ریزی های ذهن خلاقشون تصمیم می گیرند و بعد شروع به کار می کنند . عقاب ها ایمان دارند که تلاش جسمی به تنهایی اصلا برای کار کافی نیست .

غازها حریم شخصی ندارند و بارها و بارها وارد حریم خصوصی عقاب ها می شن چون حرمت ندارند .

عقاب ها به حریم شخصی هر فردی احترام می زارن و قاطعانه به افرادی که وارد حریم خصوصی اونها می شن تذکر می دن .

غازها باید همه رو راضی نگه دارند و تمام تلاششون رو در روابط می کنند که همه انسان ها ، تک به تک از اونها راضی باشند . به جای انجام وظایف و رسالت خودشون ، رضایت همه اطرافیان رو با هر زحمتی شده به دست می یارن چون اگر به دست نیارن احساس خلا می کنند. 

عقاب ها می دونند که به دست اوردن رضایت همه افراد امکان نداره و نیمی از مردم همیشه با نیمی از افکار اونها مخالفند و این وظیفه یک عقاب نیست که مخالفانش رو راضی نگه داره .

غاز نه نمی گه و همش شاکی هست که چرا باید اینهمه به دیگران توجه کنه .

عقاب در مواقعی که لازم هست ، به راحتی نه می گه .

غاز شرط اول ارتباط رو صمیمیت بیش از حد می دونه .

عقاب شرط اول ارتباط رو احترام متقابل می دونه .

غاز نمی خواد باور کنه که دشمنی داره .

عقاب می دونه که باید دشمنش رو ببخشه ولی بهش اعتماد نمی کنه .

غاز از تجربیات درس نمی گیره و فقط آزار می بینه .

عقاب بعد از گذروندن سختی مسئله ، به فکر پذیرش مسئله و درس های ممکنه هست .

غاز از دلش هیچ وقت حرف نمی زنه .

عقاب با دلش زندگی می کنه .

غاز یا احساسیه و یا منطقی .

عقاب می دونه که در دورانی از زندگی باید مغز رو پرورش و ورزش داد و در دورانی دیگه باید دل رو نوازش داد و به حرف های دل بها داد .

غاز اشتباه نمی کنه .

عقاب می دونه اگر هیچ وقت اشتباهی نکرده ، دلیلش اینه که اصلا دست به عملی نزده .

غاز جای دیگران زندگی می کنه ..

عقاب می دونه که باید به دیگران کمک کنه ولی جای کسی نباید زندگی کنه چون تجربه خود بودن رو از اون فرد گرفته .

غاز همیشه همه کار می تونه انجام بده .

عقاب می دونه چه کارهایی رو می تونه انجام بده و چه جایی باید اعلام کنه که از عهده اون بر نمی یاد .

غاز همیشه مجبوره .

عقاب همیشه مختاره و اگر به جبر روزگار مجبور شد کاری رو انجام بده ، می پذیره و می گه : ترجیح می دم این کار رو انجام بدم .

زمان تفریح غاز مشخص نیست .

عقاب برای تفریحش برنامه ریزی می کنه و می دونه که فاصله خالی این نت تا نت بعدی در موسیقی ، دلیل دل نشین بودن اون هست .

غاز همیشه ناراضیه و شاکی و همیشه در حال شناخت عامل این بدبختی هست .

عقاب همیشه راضیه و می دونه هر سختی هم پایانی داره . عقاب باور داره ان مع العسر یسرا .

غاز عبادت عادتش شده .

عقاب تکرار و عادت و روزمرگی رو مرگ دل و پرستش می دونه .

غاز نسبت به عقاب یا احساس برتری می کنه و یا احساس ضعف .

عقاب باور داره برتری وجود نداره . اصل فقط تفاوت است که باعث برتری کسی بر کس دیگر می شود.

قوانین عشقی عشق!!!

 

همیشه عاشق کسی می شوی که در عمل بدترین گزینه برای زندگی  است.

علاقه شما به هر کس با معکوس علاقه اون به شما نسبت مستقیم دارد.

دوام عشق بسته به میزان کند ذهنی موجود بین دو طرف است .

هیچ چیز برای خراب شدن یک دختر بدتر  از عاشق شدن او نیست  .

هیچ کس در زندگی بیشتر از خسارتی که  برای رسیدن به عشق به خودت زده ای به تو ضربه وارد نکرده است.

مرد و زن به این خاطر ازدواج می کنند که نمی دانند باید با خودشان چه  کنند.

اگر چند نفر را برای ازدواج کاندید کردی با کسی ازدواج می کنی که بیشترین شهوت را به او داری نه بهترین دلایل را برای ازدواج با او .

احمق به کسی میگویند که در جوانی عاشق شود، از آن احمق تر کسی که در میانسالی هم عاشق بماند.

تا قبل از ازدواج فقط مرگ می تواند دو عاشق  را از هم جدا کند اما بعد از ازدواج تقریبا هرچیزی می تواند سبب جدایی آنان شود.

عشق زمانی به اوج زیبایی می رسد  که مهمترین حقایق از جانب طرفین به زیبایی از هم پوشیده شده است .

عاشق شدن بهترین کار برای درک این حقیقت است که هیچ کس بیرون از شما نمی تواند  شما را خوشبخت کند .

همیشه درباره معشوقه خود دوبار خود را فریب می دهی یکبار درباره محاسن او و بار دیگر درباره معایبش .

اگر در عشق به دنبال خوشبختی هستی نزد روانپزشک برو .

پول!!!!

 

پول میتونه سرگرمی را بخره اما شادی را نه 

.Money can buy an amusement, but not happiness
پول میتونه
رختخواب را بخره اما خواب را نه 

.Money can buy a bed, but not sleep
پول میتونه
غذا را بخره اما اشتها را نه 

.Money can buy a food, but not appetite
پول میتونه
دارو را بخره اما سلامتی را نه 

.Money can buy a medicine, but not health
پول میتونه
وسیله آرایش بخره اما زیبایی را نه 

.Money can buy cosmetic, but not beauty
پول میتونه
خدمتکار بخره اما دوست را نه 

.Money can buy a servant, but not friend
پول میتونه
پست(مقام)را بخره اما بزرگی را نه 

.Money can buy a position, but not greatness
پول میتونه
نوکری را بخره اما وفاداری را نه 

.Money can buy a service, but not loyalty
پول میتونه
قدرت را بخره اما اعتبار را نه 

.Money can buy a power, but not authority

جملات زیبا!!!

1- کسانی خوشبخت هستند که فکر و اندیشه شان بسوی چیزی غیر از خوشبختی خودشان است. (استوارت میل)

2-  آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

3- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)

4- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

5- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او.. (همیلتون)

6- عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)

7- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)

8- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)

9- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کارهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)

10- اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌ هستیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)

11- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

12- دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)

13- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

14- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

15- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

16- هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

17- تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

18- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

19- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)

20- در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)

21- برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)

22- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)

23- آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیم است. (مترلینگ)

24- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید:بی‌انتها. (بلیک)

25- برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)

26- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)

27- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)

28- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)

29- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)

30- زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)

31- برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)

32- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)

33- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که «یکی» در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)

34- آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)

35- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌من)

36- تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)

37- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.

38- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)

39- من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)