-
همای رحمت
چهارشنبه 26 مرداد 1384 11:48
-
امیدواری
چهارشنبه 26 مرداد 1384 11:47
اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره می شوی ، بدان که هنوز امیدواری ! اگر بارانی که بر سقف اتاقت میبارد به تو شهد آرامش می چشاند ، بدان که هنوز امیدواری ! اگر با پیام غیرمنتظره ای خوشحال و شگفت زده می شوی ، بدان که هنوز امیدواری ! اگر به طلوع و غروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی ، بدان که هنوز امیدواری !...
-
بهاریه
چهارشنبه 26 مرداد 1384 09:37
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید؛ پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید به جوش آمد ست خون درون رگ گیاه بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا، به مردان تیزخشم که پیکار می کنند به آنان که با قلم تباهی درد را به چشم جهانیان پدیدار می کنند بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد. و این بند بندگی، و این بار...
-
مادر
دوشنبه 24 مرداد 1384 10:06
شبی پسر کوچکی نزد مادرش ، که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفت و یک کاغذ به او داد. مادر پسربچه درحالی که داشت دست هایش را با حوله خشک می کرد نوشته های کاغذ را با صدای بلند خواند. پسر با خط بچه گانه اش نوشته بود: 1)کوتاه کردن چمن باغچه .............5 دلار 2)مرتب کردن اتاق خوابم..............3 دلار 3)مراقبت از برادر...
-
انتخاب
دوشنبه 24 مرداد 1384 10:01
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیر مرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید ، بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم. آنها پرسیدند: آیا شوهرتان خانه است؟ زن گفت: نه ، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم وارد شویم. عصر وقتی شوهر به...
-
رهبانیت
دوشنبه 24 مرداد 1384 09:51
دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذارنده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد . وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بلادرنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذارند . راهبان به راه خود ادامه...
-
روحیـــه
دوشنبه 24 مرداد 1384 09:44
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست . شما به زودی خواهید مرد . دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال...
-
میـــخ!
دوشنبه 24 مرداد 1384 09:38
روزی پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش...
-
آرزو
دوشنبه 24 مرداد 1384 09:30
کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بدون سکنه ای شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم. دست به دعا شدند. برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود هر کدام به گوشه ای از جزیره رفتند. نخست از خدا غذا خواستند. فردا،...
-
اسکناس
یکشنبه 23 مرداد 1384 16:15
یک سخنران معروف در مجلسی که عده ای در آن حضور داشتند , یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد . پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب , من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. سپس در برابر نگاه های متعجب , اسکناس را مچاله...
-
جهنـــــم
یکشنبه 23 مرداد 1384 15:41
درویشی این قصه را نقل می کرد : " یکی بود یکی نبود ، مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود . وقتی مُرد ، همه می گفتند به بهشت رفته است . آدم مهربانی مثل او ، حتماً به بهشت می رود . در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر ( TQM ) نرسیده بود و استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد ! فرشته نگهبانی...
-
دو دوســت
یکشنبه 23 مرداد 1384 09:31
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان می گذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سر موضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یکی از آنان از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد». آن دو...
-
عشـــق !
یکشنبه 23 مرداد 1384 09:14
روزی شاگردی در محضر استاد سوأل از معنی عشق می کند. استاد ابتدا از او می خواهد که از این سوأل منصرف شود لیکن شاگرد اصرار می ورزد . در نهایت استاد به او می گوید : به گندم زاری برو و بهترین خوشه گندم ، پر بارترین و سنگین ترین خوشه گندم را برای من بیاور. مشروط بر اینکه فقط در یک جهت و فقط به سمت جلو قدم برداری و حق برگشت...
-
پانزده دقیقه زندگی
چهارشنبه 19 مرداد 1384 13:48
وقتی مطمئن شد که حکم اعدامش باید ر أ س ساعت شش بامداد فردا به اجرا در آید به گوشه ای خزید و سرتاسر زندگی اش را مرور کرد. مثل آدمی که تازه فهمیده باشد که گمشده ، برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. با خود اندیشید کاش می توانست برگردد و تمام لحظه های زندگی اش را با چند دقیقه عمر دوباره عوض کند. آن وقت با یک بغض کودکانه به میله...
-
شکلات
سهشنبه 18 مرداد 1384 08:46
با یک شکلات شروع شد ؛ من یک شکلات گذاشتم توی دستش ؛ اون هم یک شکلات گذاشت توی دست من . من بچه بودم ؛ اونم بچه بود . سرم رو بالا کردم ؛ سرش رو بالا کرد . دید که من رو میشناسه . خندیدم ؛ گفت : دوستیم ؟ ! ! گفتم : دوست دوست ! گفت : تا کجا ؟ گفتم : دوستی که تا نداره . گفت : تا مرگ ! خندیدم و گفتم : من که گفتم تا ندارد ....
-
خدا هست
دوشنبه 17 مرداد 1384 11:02
مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید چرا؟ آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینکه...
-
گل سرخی برای محبوبم
چهارشنبه 12 مرداد 1384 13:32
" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود . از یک کتابخانه مرکزی...
-
محاسبات جالب!!
چهارشنبه 12 مرداد 1384 12:32
1. بیل گیتس در هر ثانیه 250 دلار آمریکا درآمد داره، یعنی 20 میلیون دلار در روز و 8/7 میلیارد دلار در سال! 2. اگر 1000 دلار از دست وی بر زمین بیفته به خودش این دردسر رو نمیده که برش داره، چون در 4 ثانیه ای که برداشتنش طول میکشه، این پول عایدش شده! 3. آمریکا در حدود 62/5 هزار میلیارد دلار بدهی داره و بیل گیتس به تنهایی...
-
مرا ببوس
سهشنبه 11 مرداد 1384 14:18
مرا ببوس مرا ببوس برای آخرین بار ترا خدانگهدار که میروم بسوی سرنوشت بهار ما گذشته گذشته ها گذشته منم به جستجوی سرنوشت در میان توفان هم پیمان با قایقرانها گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها که برفروزم آتشها در کوهستانها آه شب سیه سفر کنم ز تیره راه گذر کنم نگه کن ای گل من سرشک غم به...
-
یک # یک
سهشنبه 11 مرداد 1384 12:14
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها لواشک بین هم تقسیم میکردند و ان یکی در گوشهای دیگر جوانان را ورق میزد برای آنکه بیخود های و هو میکرد و با آن شور بیپایان... تساویهای جبری را نشان میداد خطی خوانا به روی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی...
-
بدرود آقای رئیس جمهور
دوشنبه 10 مرداد 1384 17:08
در آخرین روزهای صدارت عالیجناب خندان ، این جمله برشت وصف حال است : برخی را برای همیشه و همگان را برای مدتی می توان فریفت ٫ اما همگان را برای همیشه هرگز .
-
زندگی
دوشنبه 10 مرداد 1384 10:43
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد ، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت . آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید : آیا لیوان پر...
-
هنوز هم تازه!
شنبه 8 مرداد 1384 14:56
از : عمربن الخطاب خلیفه مسلمین به: یزدگرد سوم شاهنشاه پارس من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم ، مگر اینکه پیشنهاد من را قبول کرده و بیعت نمایی . زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد لیکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به...
-
زنجیر عشق
شنبه 8 مرداد 1384 09:15
یک روز بعدازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید که بره خونه زن مسنی را دید که ماشین مرسدسش پنچر بود. او می تونست ببینه که اون زن ترسیده و بیرون توی برفها ایستاده تا اینکه بهش گفت: " خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم." زن گفت: " من از سن لوئیز میام و فقط از اینجا رد می شدم. بایستی صدتا ماشین دیده باشم که...
-
تهران قدیم!
دوشنبه 3 مرداد 1384 14:45
-
لحظه دیدار
دوشنبه 3 مرداد 1384 14:07
لحظ ه ی دیدار نزدیک است باز من ، دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های ! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ آی ! نپریشی صفای زلفکم را دست آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است . مهدی اخوان ثالث
-
سیزده خط برای زندگی
دوشنبه 3 مرداد 1384 14:01
1. دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در تو سراغ دارم . 2. هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شو د . 3. اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد . 4. دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب...
-
وصیت نامه داریوش کبیر
چهارشنبه 29 تیر 1384 08:35
اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله...
-
نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین
یکشنبه 26 تیر 1384 11:12
ژرالدین دخترم: اینجا شب است٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تو دورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه...
-
کوچه
شنبه 25 تیر 1384 11:20
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...